My Time At Portia شبیه به هیچکدام از تجربههای قبلیام نیست. نه از نظر سطح کیفی آن، بلکه هیچگاه با خودم فکر نمیکردم روزی برسد که از جمعآوری مواد اولیه برای ساخت یک کوره لذت ببرم! با پردیسگیم همراه باشید تا به نقد این بازی جالب بپردازیم.
نقد و بررسی بازی My Time At Portia
"به قلم علی قربانی"
نجار، سوارکار و کاشف!
بعضی عناوین، طرفداران مخصوص به خود را دارند. در حاشیه بدنه این صنعت، فارغ از تمامی گاوچرانها، ابرقهرمانها و خدایان جنگ، بازیهایی ساده حضور دارند که سبک سرگرم شدن در آنها، در دنیایی جدا از موارد مذکور جریان دارد. دنیای Havest Moonها و Stardew Valleyها از آن دسته دنیاهایی است که از نظرها تا حدودی پنهان ماندهاند. آنقدر حباب عناوین مورد علاقهمان قطور کردهایم و مشغول زندگی در آن هستیم، که از دنیایی دیگر غافل ماندهایم. My Time At Portia شبیه به هیچکدام از تجربههای قبلیام نبود. نه از نظر سطح کیفی آن، که در ادامه درباره آن بحث خواهیم کرد، بلکه هیچگاه با خودم فکر نمیکردم روزی برسد که از جمعآوری مواد اولیه برای ساخت یک کوره لذت ببرم!
کارگاه قدیمی پدر
ساعات اولیه حضورم در Portia، جزیره دورافتاده و سرسبزی که از حوادث آخرالزمان در امان مانده، پر از سردرگمی بود. خانهای که در آن استراحت میکردم جای درست و درمانی نبود و نیاز به بازسازی داشت. برای بازسازی هم نیاز به تعداد مشخصی چوب داشتم. اما تصمیم گرفتم ابتدا به دنبال اولین ماموریتم بروم و کمی با ساز و کارهای بازی آشنا شوم. با ورود به میدان اصلی شهر اما، دچار سردرگمی شدم و سر از دفتر شهردار درآوردم. تعامل با دیگر شخصیتهایی که در دنیای بازی میبینید، به چند گزینه مشخص صحبت کردن، هدیه دادن جهت تعمیق روابط با آنها، ستیز و در نهایت سنگ کاغذ قیچی بازی کردن با آنها محدود میشود. برخورد خوب با شخصیتها موجب میشود تا در آینده اگر در جمعآوری مواد اولیهای نیاز به کمک داشتید، برروی آنها حساب کنید.
پس از برخورد با شهردار، شکست او در سنگ کاغذ قیچی و دادن هدیه اشتباه به وی (مدفوع یکی از شاید شترهای رنگارنگ بازی صرفا جهت تست کاربرد این گزینه در تعاملها!)، از ساختمان بیرون آمدم و به دنبال ماموریت رفتم. هدف ساخت یک تبر و یک کلنگ بود. از ساختمان بیرون آمدم و به سمت کلبه چوبی و زوار دررفتهام حرکت کردم. در مسیر اما خواستم با مقدار اولیهای که از ارز رایج دنیای بازی در جیب خود داشتم، نسبت به خرید چوب موردنیاز برای خانهام اقدام کنم اما با کرکره پایین مغازهها روبرو شدم و با ساعت خاموشی دنیای بازی آشنا شدم.
به خانه رسیدم و تصمیم گرفتم شب را به استراحت بگذرانم. با هربار استراحت در بازی، عملکرد شما ذخیرهسازی میشود و شاید نبود قابلیت Auto-Save کمی دلسرد کننده باشد. بیدار شدم و در اطراف خانه با صحنهای عجیب روبرو شدم. دستههای چوب! دستههای چوب و سنگ در اطراف خانه پراکنده بودند و با کمی گشت و کار توانستم تمام مواد اولیه موردنیاز برای بازسازی خانه و ساخت تبر و کلنگ را جمعآوری کنم. پس از انجام کارم، مقداری تجربه از کارهایی که انجام داده بودم بدست آوردم و سطحم افزایش پیدا کرد. با افزایش سطح، میزان سلامتی و استقامتم افزایش بیشتر شد و به واسطه آن میتوانستم مدت زمان بیشتری را به دویدن اختصاص دهم. به سراغ ماموریت دوم رفتم و اینبار نوبت به ساخت وسیلهای پیچیدهتر رسیده بود اما روند همچون قبل بود. در نهایت اما نوبت به اولین سازه مهم و جدی بازی رسید. شهردار در نظر داشت تا شهر را به وسیله پلی جدید به یک منطقه توریستی وصل کند و به دنبال پیمانکاری برای پذیرش قرارداد ساخت این پل بود. چه کسی بهتر از جوان جویای نامی که بهترین تبر و کلنگ شهر را ساخته؟
اینجا بود که مکانیزمهای پیچیده ساخت و ساز در بازی تا حدودی خودشان را نشان دادند. تبرم برای ساخت پل و پایههای به اندازی کافی قوی نبود و برای تقویتش نیاز به مواداولیه نسبتا کمیابی داشتم که صرفا در معدنی خارج از شهر پیدا میشد. گشت و گذار در خارج از شهر اما کمی متفاوتتر بود. برای پیدا کردن منابع باید وارد غاری میشدم و با Dungeonها آشنا شدم. دشمنان ابتدایی کمی سطحشان از من بالاتر بود و پس از شکست آنها با مشقت بسیار، مواد موردنیازم را برداشتم و از آنجا فرار کردم و رویارویی با ادامهشان را به ادامه سپردم!
به خانه برگشتم و تصمیم گرفتم دوباره استراحت کنم و صبح اول وقت به کارم برسم. به محض بیدار شدن صندوق پستی را باز کردم و نامه شهردار را خواندم. دعوت به شرکت در جلسه شهروندان، حضور الزامی نبود اما برای تنها نماندن شهردار، بهتر بود برویم! به سمت میز کارم رفتم و تبرم را تقویت کردم. به دنبال مواد موردنیاز برای ساخت پایههای پل رفتم، آنها را ساختم و به محل احداث پل حرکت کردم. پایهها را کار گذاشتم و پیش از آنکه به خانه برسم، تاریکی سر و کلهاش پیدا شده بود. به رختخوابم برگشتم و خستهتر از آن بودم که بخواهم کارم را ادامه بدهم. زندگی به کام بود که تولدم فرا رسید و بیاد آوردم در ابتدای بازی، یک دست مراسم کامل را جهت ساخت شخصیتم سپری کردم. جادوی MTAP آنگاه مرا گرفت. بازی آنقدر سختگیر نیست، آنقدر جدی نیست و در ذات خود یک "بازی" است و گذر زمان در آن فراموش میشود. نه بخاطر درگیرانه بودن و یا گرافیک فکبراندازش، بلکه گذر زمان در آن به واسطه "لذتبخش" بودنش، قابل چشمپوشی است.
بازبینی تصویری
تاریخ تولد خودتان را انتخاب کنید. مراقب اعیاد باشید!
جزییات به اندازه و کافی برای ساخت شخصیت، در اختیارتان قرار میگیرد.
نبرد تاریخی من و "شهردار"!
این زمین بازی، تمام و کمال در اختیار حس کنجکاوی شما!
نکات مثبت
محتوا، محتوا و محتوا؛ بازی ثانیهای از ارایه محتوا دست برنمیدارد
تعامل با دیگر شخصیتها، سرگرمکننده و تاثیرگذار است
ارزشی بسیار بیشتر در برابر قیمت
یک نمایش بینظیر از سبک Sandbox
نکات منفی
نبود قابلیت ذخیرهسازی خودکار
مکانیزمهای مبارزات، ناقص هستند
گرافیک بازی در عین سادگی نسبی، بهینه نیست
و در پایان
هر جا که سر بزنید، نام MTAP خوش میدرخشد. کاربران استیم از آن راضی هستند و نقدها هم کمتر به نکته منفیای اشاره کردهاند. با نگاه مثبتی به سمت بازی رفتم و ورقی که بازی شد برخلاف انتظارم بود. تجربه جدیدی که انتظارم را میکشید، نگاهی دوباره به مسیر پیشتر طی شده Stardew Valley بود. مسیری که به هنگام عرضهاش هیاهوی بسیاری به پا کرد و با گذر زمان، این زمان خیانتکار، از عظمتش کاسته شد. ساخت و ساز در گوشه گوشه شهر، حضور در گردهماییهای شهردار، مبارزه با موجودات، مسابقات متنوع، ساخت و ساز و بازهم ساخت و ساز، ساعات خوشی را برایم رقم زدند. ساعاتی که حتی گذرشان هم از دستم رفته. دریای محتوایی که سازنده در اختیار بازیکنان قرار داده، عمیق است و سرگرمکردن را پیش از هرچیز دیگری سرمشق خودش قرار میدهد.
Verdict
Monster Energy Supercross: The Official Video Game is in the middle of the pack of Milestone S.r.l games. It’s not fun or amazing or even disappointing. It might actually be unique for players who aren’t into this genre though technical issues, lack of variety and risk stops this from being an incredible game
Score: 8