بهترین فیلم های تاریخ سینما با موضوع «شخص در برابر سیستم فاسد» [قسمت دوم]
داستان هایی با مضمون شخص در برابر سیستم بارها و بارها در عالم سینما به کار گرفته شده به نحوی که این مضمون به یک ژانر فرعی تبدیل شده است. تماشای فیلمی که داستان آن مربوط به قد علم کردن شخص یا گروه کوچکی در برابر یک سیستم بسیار بزرگ تر و قدرتمندتر است بسیار جذاب و لذت بخش به نظر می رسد، چه نتیجه این تقابل پیروزی برای شخصیت قهرمان داستان و چه سرنوشتی فاجعه بار و دردناک باشد. چنین مضمونی باعث می شود که مخاطب با شخصیت قهرمان فیلم همزادپنداری کرده و شیفته او شود زیرا او یا آن ها شخصیت هایی هستند که علیه یک نابرابری یا ظلم شورش کرده و با دشواری های غیرقابل باوری روبرو می شوند که خیلی زود ما را مشتاق تماشای سفر ماجراجویانه آن ها خواهد کرد.
اگر این سفر پرماجرا با پیروزی همراه باشد بدون شک برای مخاطب نیز تجربه ای الهام بخش خواهد بود. در طرف مقابل اگر شخصیت قهرمان فیلم در نهایت در برابر سیستم زورگو و قدرتمند زانو بزند، آرزوها و تلاش هایش به هدر رفته و این موضوع برای مخاطب بسیار ویرانگر خواهد بود. اینگونه فیلم ها حتی می توانند الهام بخش مخاطبان باشند. هر چه باشد کمتر کسی یکه و تنها در برابر سیستمی قدرتمند می ایستد و عدالت را فریاد می زند. بدین ترتیب در ادامه این مطلب می خواهیم بهترین فیلم های تاریخ سینما با مضمون ایستادگی شخص در برابر سیستم را به شما معرفی کنیم.
هشدار اسپویل: پیش از شروع این فهرست بابت اسپویل کردن بخشی از داستان هر کدام از فیلم ها که چاره ای جز آن وجود ندارد از شما خواننده عزیز عذرخواهی می کنیم و در این باره به شما هشدار می دهیم.
قسمت اول این مطلب را می توانید از طریق این لینک مطالعه نمایید.
۵- جی اف کی (۱۹۹۱)
شخص: جیم گریسون، دادستان نیواورلئان و تیم او
سیستم: عملاً تمامی ارگان های دولتی اعم از سیا و اف بی آی که ظاهراً در توطئه قتل رییس جمهور جان اف کندی نقش داشته اند.
درگیری: در فیلم «جی اف کی» (JFK) از یک طرف می توان جیم گریسون را در نقش کارگردان فیلم، الیور استون مشاهده کرد که با اطمینان خاطر افکار و باورهایش را در مورد توطئه قتل رییس جمهور ایالات متحده بیان می کند. بعد از این که اف بی آی، دیوید فری، مظنون اصلی گریسون را به بهانه این که هیچ رابطه ای با قتل کندی نداشته آزاد می کند و بعد از اینکه لی هاروی اسوالد، مظنون به قتل، توسط جک روبی کشته می شود، گریسون تصمیم می گیرد که دست از پیگیری پرونده برداشته و بیش از این به کاوش ماجرا نپردازد. نوعی کنجکاوی و حساسیت برای برملا کردن واقعیت ماجرا در شخصیت اول و البته کارگردان فیلم دیده می شود.
این موضوع را می توان زمانی به وضوح مشاهده کرد که گریسون پس از سه سال کنار گذاشتن پیگیری ترور جان اف کندی، گریسون شروع به شناسایی نقاط مبهم و غیرمنطقی یافته های کمیسیون وارن می کند. یادداشت نشدن اظهارات مظنون اصلی ماجرا، یک اشتباه بسیار بچه گانه و غیرقابل باور است و هیچ دادستان یا وکیلی به سادگی از آن عبور نمی کند. او که خوانش و داستان های سازمان های قدرتمند مانند سیا و اف بی آی در این زمینه را به چالش می کشد عواقب خود را دارد به طوری که خانواده اش را تهدید کرده و رسانه ها نیز از او یک هیولا می سازند. حتی این ماجرا رابطه او و همسرش را نیز تحت تاثیر منفی خود قرار می دهد.
الیور استون نیز در زمان ساخت این فیلم، مانند شخصیت گریسون، به خاطر دیدگاه های سختگیرانه و متفاوتش مورد انتقاد قرار گرفته اما هیچگاه دست از افکار خود نکشید. اما در این داستان نیز پایانی خوش در انتظار شخصیت اصلی داستان نیست و گریسون نیز هیچ پشتیبانی و کمکی دریافت نمی کند تا نهایتاً از پیگیری ماجرا دست می کشد. اما موفقیت واقعی شخصیت اصلی در حسی است که به بیننده القا می کند، حسی مبنی بر اجرای وظیفه قانونی و تلاش برای آگاهی از حقیقت که حق هر شهروند در کشوری دموکراتیک است. وقتی که گریسون در برابر دادگاه سخن می گوید و دقایقی با خیره شدن به دوربین صحبت می کند، از تمامی بینندگان می خواهد که ورای ظاهر ماجرا را ببینند.
بیشتر بخوانید: بهترین فیلمهای جنایی سینمای بریتانیا؛ از «مایکل کین» تا «گای ریچی» [قسمت اول]
۴- سرپیکو (۱۹۷۳)
شخص: فرانک سرپیکو، افسر گشتی که فساد عمیق و گسترده در بخش پلیس نیویورک در اوایل دهه ۱۹۷۰ را افشا می کند.
سیستم: اداره پلیس نیویورک و از همه مهم تر همکاران و مافوقانش در اداره پلیس
درگیری: از همان ابتدای شروع فیلم کلاسیک و به یاد ماندنی «سرپیکو» (Serpico) دو چیز را در مورد شخصیت سرپیکو می فهمیم. اول اینکه او آرزو دارد به یک پلیس محترم و کارآمد تبدیل شود و دوم و گزینه مهم تر این که او شخصیتی بسیار صادق و درستکار دارد که همین موضوع باعث می شود فساد یک پلیس گشتی که تاکنون او را تحسین می کرده را به چالش بکشد. در فیلم، سرپیکو به دلیل صداقتش مانند غریبه ای جدا افتاده از دیگر افسران پلیس نیویورک به تصویر کشیده می شود، پلیسی که وارد عرصه شکنجه مظنونین و رشوه گرفتن نمی شود. حتی از لحاظ بصری نیز او از جمع دوستان و افسران یونیفورم پوش جدا افتاده است و این موضوع را می توان در موهای بلند، ریش زمخت و پرپشت و سبک شبه هیپی لباس پوشیدنش در محیط اداره پلیس مشاهده کرد.
به عنوان یک پلیس درستکار، او بارها و بارها سعی می کند که فساد اداره پلیس را افشا کند اما هر بار نتیجه ای نمی گیرد. وقتی که سرپیکو در نهایت فرصتی برای این کار پیدا می کند، همکاران و دوستان نزدیکش او را تهدید می کنند. بدتر از آن اینکه افسران اداره پلیس سعی در سرپوش گذاشتن بر ماجرا دارند تا اعتبار و وجهه اداره را حفظ کنند. تمامی این ماجراها برای سرپیکو گران تمام می شود. درماندگی و ناامیدی همیشه او را در بدترین شکل ممکن آزار می دهد و این موضوع رابطه او با نامزدش را نیز تحت تاثیر قرار داده و در نهایت به جدایی می انجامد.
بعد از تفکر و تعملات بسیار، در حالی که در نهایت همه چیز بر طبق خواسته او پیش می رود، سرپیکو در حین عملیاتی برای دستگیری قاچاقچیان مواد مخدر از ناحیه صورت مورد اصابت گلوله قرار می گیرد، البته با اهمال کاری عمدی همکارانش. بعد از این ماجرا، سرپیکو مورد تمجید قرار گرفته و حتی نشان طلایی پلیس را به خاطر شجاعتش دریافت می کند. در کمال ناباوری اما او این جایزه را نمی پذیرد و برای نشان دادن نارضایتی خود از فساد عمیق موجود در اداره پلیس نیویورک استعفا می دهد. در حالی که پرونده ای برای بررسی فساد در اداره پلیس باز می شود اما سرپیکو دیگر هیچ اعتمادی به سیستم ندارد و خود را از آن کنار می کشد.
۳- مرگ یک پزشک (۱۹۹۰)
شخص: دکتر دیپانکار روی با حمایت یک میکروبیولوژیست به نام دکتر کوندو، همسرش سیما و روزنامه نگار علمی آمولیا
سیستم: اداره بهداشت بنگال غربی و چندین پزشک مشهور
درگیری: فیلم «مرگ یک پزشک» (Death Of A Doctor) بر اساس یک ماجرای واقعی در حوزه بارورسازی آزمایشگاهی ساخته شده که در آن دکتر رابرت ادواردز اگر چه تحقیقاتش به دلیل دخالت دولت متوقف شد اما آزمایش های او با موفقیت همراه بوده و برای این موفقیت خود در سراسر جهان مورد تمجید قرار گرفت. این فیلم نیز مسیری کاملاً مشابه را دنبال می کند اما موضوع بارورسازی آزمایشگاهی با موضوع کشف واکسنی برای جذام جایگزین شده است. بخش زیادی از فیلم سعی دارد ما را با آزمایش های دکتر روی که در ۱۰ سال اخیر او را به خود مشغول کرده و بر روابط اجتماعی اش به خصوص با همسرش تاثیر منفی گذاشته است، آشنا سازد.
صحنه ای که او در مورد روش های تحقیقاتی خود سخن می گوید اما متعاقباً توسط پزشکان جوانی مورد اهانت قرار می گیرد که خود او را دعوت کرده اند، باعث می شود که خود را جای او قرار دهید و خشم و درماندگی او را تجربه کنید. نکته دردناک این است که دکتری تلاش می کند با پیدا کردن درمان و واکسن یک بیماری مهلک انسانی، دنیا را به جایی بهتر برای زندگی تبدیل کند اما اداره بهداشت او را از این کار بر حذر داشته و تهدید می کند تنها به این دلیل که مقامات ارشد اداره بهداشت نمی توانند بپذیرند که یک دکتر تنها می تواند در یک بیمارستان دولتی کشفی چنین انقلابی و مهم داشته باشد.
این موضوع در ترکیب با حسادت دیگر پزشکان معروف بیمارستان مانند متخصص زنان و حتی دوستش، دکتر آرجیت، باعث می شود که قهرمان داستان در نهایت در برابر بوروکراسی ناکارآمد کشورش تسلیم شود. نتیجه این که دو دانشمند آمریکایی واکسنی که او قبلاً کشف کرده اما قادر به شناساندن آن نبوده را کشف می کنند و به خاطر آن در عرصه جهانی شناخته می شوند. تلاش و هدف دکتر روی همواره این بوده که هر بیماری که انسان را آزار می دهد را از بین ببرد از این رو وقتی که یک موسسه تحقیقاتی بریتانیایی او را دعوت به همکاری می کند مشخص می شود که تلاش های او بی نتیجه نبوده است. اما نکته دردناک این است که او در کشور خود هیچ کمک و پشتیبانی دریافت نمی کند. علیرغم پایان نسبتاً خوش داستان اما در واقعیت ماجرا، دکتر سوبهاش پس از کشف درمان و شناخته شدن آن در جایی دیگر، دست به خودکشی زد.
بیشتر بخوانید: ۱۰ فیلمی که شوکه کننده ترین و غیرمنتظره ترین پیچش های داستانی را داشتند [قسمت دوم]
۲- برزیل (۱۹۸۵)
شخص: سم لوری، کارمند دولت در بخش ثبت اطلاعات و دیگری نیز زن رویاهای او، جیل لیتون
سیستم: عملاً تمام سیستم بوروکراسی کشور از جمله فهرست بی پایان بخش هایی مانند خدمات مرکزی، بازیابی اطلاعات و غیره.
درگیری: در فیلم «برزیل» (Brazil)، ابتدا سم نیز مانند دیگر کارمندان است که یک روتین هر روزه را دنبال می کند به نحوی که خود را قطعه ای کوچک از سیستم دانسته و می گوید که هیچ رویا یا جاه طلبی ندارد. اما به یکباره وارد رویایی او می شویم که با لباس های شبه قهرمانش در میان ابرها، دوشیزه ای درمانده را از دست هیولاها و موجودات عجیب و غریب نجات می دهد. این تنها ممر فرار او از فعالیت های روزانه خسته کننده و تکراری اوست. پیش از آشنایی با جیل، او هیچ اعتنایی به تلفات حملات تروریستی اطرافش نداشته و با این فرضیه که این حملات از جانب تندروها صورت می گیرد کنار می آید. تنها بعد از ملاقات با جیل است که سم هدفی در زندگی خود پیدا می کند.
در طرف دیگر، جیل نیز مانند هر شهروند مسئول دیگری می خواهد که در مورد خطای Tuttle-Buttle به سیستم هشدار دهد. متاسفانه سیستم خطاهای مذکور را نمی پذیرد و با زدن انگ تروریست به او به قضیه جنبه ای سیاسی می بخشد. او شخصیت کمیک هری تاتل که از کاغذبازی در وزارت خسته شده باعث ایجاد شدن تغییراتی در درون سم شده تا خود را رها کرده و در صدد از بین بردن این سیستم متحجر و فاسد برآید. اما حتی با ظاهری شبیه دنیای اورول نیز گیلیام (کارگردان) هرگز جنبه های تمامیت خواهانه سیستم که در آن هر کسی گناه را به گردن دیگری می اندازد و هیچ کسی مسئولیت این زروگویی ها را بر عهده نمی گیرد را نادیده نمی گیرد.
بن مایه کابوس گونه این پادآرمانشهر زمانی مشخص تر می شود که در پایان می فهمیم، پایان خوش داستان تنها یکی دیگر از رویاهای سم بوده است. او نمی داند که شستشوی مغزی شده و در قبضه حکومت قرار گرفته است در حالی که آزادی اش به طور کلی از او سلب شده و جیل نیز احتمالاً کشته شده است. تنها نوای آهنگ «برزیل» است که او زیر لب می خواند و نشان از آن آزادی است که او روزگاری از آن لذت می برد.
۱- نفوذی (۱۹۹۹)
شخص: در اینجا دو شخصیت وجود دارند. اولی دکتر جفری ویگاند، رییس سابق بخش تحقیقات ویلیامسون و براون است که خانواده اش از همسر و دو دختربچه اش تشکیل شده اند. نفر دیگر نیز لاول برگمن تهیه کننده بخش «۶۰ دقیقه» در شبکه سی بی اس.
سیستم: سیستم در اینجا کمپانی بزرگ و قدرتمند تنباکو، ویلیامسون و براون است. از دیگر شخصیت های این دسته می توان به شبکه خبری سی بی اس اشاره کرد.
درگیری: داستان افراد افشاگر خوراک موضوعی خوبی برای فیلم های با مضمون «شخص در برابر سیستم» است. در فیلم «نفوذی» (The Insider) جفری مرد علم است بدین معنا که از استفاده از علم برای منافع انسانی حمایت می کند. او خوب می داند که کمپانی تنباکویی که خود در آن کار می کند محصولاتش را دستکاری نموده به نحوی که به مصرف کنندگان آسیب می زند. با این وجود وی قراردادی محرمانه امضا کرده که بر اساس آن نباید فرآیند تولید محصولات این کمپانی را فاش کند. این موضوع همان چیزی است که شخصیت اصیل داستان را دچار کشمکش درونی می کند. برگمن ژورنالیستی است که می خواهد داستان او را پخش کند و در حل کردن این کشمکش درونی به جفری کمک می کند تا داستان سوء استفاده از مردم را با آن ها در میان بگذارد.
اما بهای این شجاعت و افشاگری تهدید شدن امنیت خانواده، طلاق نهایی از همسر و همچنین ترور شخصیت او در نگاه عموم از جانب کمپانی تنباکویی است که قبلاً در آنجا مشغول بکار بوده و اکنون بر علیه آن دست به افشاگری زده است. با تهدید شدن مسئولان شبکه سی بی اس به یک شکایت چندین میلیارد دلاری در صورت پخش شدن مصاحبه جفری، تمامی راه ها برای او بسته می شود. اینجاست که در نیمه دوم فیلم برگمن وارد کارزار شده و به جنگ مسئولان شبکه سی بی اس می رود تا آن ها را متقاعد به پخش مصاحبه نماید. در حالی که دیگر پخش نشدن این مصاحبه قطعی به نظر می رسد ،صحنه ای را می بینیم که جفری خشمگین و شکست خورده، در مقابل برگمن یک عبارت را بارها و بارها تکرار می کند: «من حقیقت را گفتم».
این صحنه تمام ماهیت و ذات داستان است، جایی که ما کار درستی انجام می دهیم اما با عواقب ناخوشایند انجام آن مواجه می شویم. در نهایت این ماجرا رسانه ای شده و به عنوان یکی از بزرگ ترین شیادی های تاریخ ایالات متحده به ثبت رسید.
بیشتر بخوانید: ۱۰ فیلم ترسناک علمی تخیلی برتر و دیدنی قرن ۲۱ را بشناسید [قسمت دوم]
نوشته بهترین فیلم های تاریخ سینما با موضوع «شخص در برابر سیستم فاسد» [قسمت دوم] اولین بار در روزیاتو پدیدار شد.